دلنوشته امیرپارسا درباره برادرش فرشته ماندگار، امیر رضا غلامعلی:
قصه من درباره پسری است که در سن 8 سالگی خیلی دوست داشت معروف شود. او هم در درس و هم در ورزش بسیار موفق بود. تا اینکه در یکی از روزهای زمستان در حالی که تازه کارنامه ترم اول خود را با رتبه ممتاز از مدرسه گرفته بود، در اثر یک سانحه دچار مرگ مغزی شد. این حادثه شوک بزرگی برای خانواده بود اما آنها با یک تصمیم درست توانستند با اهدای اعضای عزیزشان، 12 بیمار را به زندگی برگردانند.
به نظر من، برادرم امیررضا یک قهرمان واقعی شد. برادر من به عنوان "بزرگ مردی کوچک" همیشه در قلب و روح ما جاودانه است. ما با خاطرات او، فیلم ها و عکس های او زندگی می کنیم و روزی نیست که یاد عزیزمان نباشیم.
من در لحظه لحظه های زندگی ام، او را در کنار خود احساس می کنم و امروز که تصمیم گرفتم این داستان را بنویسم، حس می کنم در کنار من است و خوشحال است که من هم به عنوان عضو کوچک در ترویج فرهنگ اهدای عضو تلاش می کنم.
"آری برادر من، امیررضا، بزرگمرد کوچک و قهرمان زندگی ماست."
دوستت دارم
امیرپارسا غلامعلی